محمدرضا گلزار ♥ گلزاریا

خلاصه دقیق فیلم سلام بمبئی از زبان قربان محمدپور کارگردان فیلم

قربان محمدپور در واکنش به برخی مطالب و نقدها در مورد «سلام بمبئی» مطلبی نوشته که در ادامه می خوانید:

علی دانشجوی پزشکی که در بمبئی هم کار می کند هم درس می خواند. علی با کار کردن در یک شغل حقیرانه هم هزینه دانشگاه خود را می دهد هم اجاره خانه و گاهی هم برای مادر پیرش می فرستد. او عاشق مادرش می باشد و او را هم مادر می داند هم پدر زیرا پدر را قبل از به دنیا آمدنش از دست داده.

علی هر چه در زندگی دارد را مدیون دعاهای مادر می داند و حتی در سکانس خانه اش وقتی آن گونه مادر را مقدس می داند، کاریشما حیرت می کند و این نوع احترام علی به مادرش را برای مادر خود تعریف می کند. در اتاق علی سجاده نمازش را می بینیم و یکبار هم که مادرش به او تلفن می کند از او می خواهد نماز را از یاد نبرد. علی به اخلاق نیز اهمیت ویژه می دهد و وقتی دوستش احمد به خانه دختر همسایه می رود او را مورد شماتت قرار می دهد و حتی وقتی با احمد تنهاست از او می خواهد دختر همسایه را به خانه شان نیاورد.

در اتاق علی پوسترهای دکتر شریعتی و گاندی دیده می شود و در یک سکانس می بینیم که کتاب فاطمه فاطمه است از دکتر شریعتی را مطالعه می کند و گویا این دو شخصیت در زندگی علی تاثیرگذار بوده اند. این دانشجوی شیعه ایرانی مغز متفکر دانشکده پزشکی بمبئی می باشد. استاد از باهوش ترین دانشجویش که علی است می خواهد راجع به دریچه قلب توضیح دهد و علی با تسلط استعداد خود را به رخ می کشد. حتی وقتی کاریشما غیبت دارد استاد از او می خواهد از علی کمک بگیرد و در یک سکانس که استاد از کاریشما راجع به سلول های بنیادی می پرسد باز این علی است که به کاریشما تقلب می رساند.

علی در شروع فیلم جراح قلب است. قلب مهمترین عضو بدن انسان است. در کلاس دانشگاه استاد راجع به قلب تدریس می کند. علی راجع به قلب توضیح می دهد و این قلب است که عاشق می شود و خداوند در قلب انسان جای دارد. تنها چیزی که خداوند از بشر می خواهد یک قلب آرام استزیرا پارسایی و پرهیزکاری در قلب نشسته نه جایی دیگر

در داستان «سلام بمبئی» می بینیم که علی امید را در کاریشما زنده می کند و حرف های رهبر فقیدشان گاندی را به او یادآور می شود که زندگی تلاش است و ابرهای آسمان زندگی گاهی صاف است و گاهی می بارد. علی از خداوند به کاریشما می گوید که هرگز به خداوند نگوید که مشکل بزرگی دارد بلکه به مشکل بگوید خدای بزرگی دارد… و در ادامه عشقی پاک بین علی و کاریشما صورت می گیرد.

علی کتاب شعر حافظ و روسری سفید مادرش را به کاریشما هدیه می دهد و کاریشما نیز گردنبندی شبیه دانه های تسبیح که از تاج محل که سنبل عشق است خریده و این سنبل عشق را به عشقش علی هدیه می دهد و علی پس از گذشت ده سال این یادگاری را از خود دور نکرده. کاریشما نیز در سکانس پایانی روسری مادر علی را پس از ۱۰ سال بر سر دارد و نشان می دهد که همچنان به علی وفادار مانده.

کاریشما به خواسته علی مسلمان می شود و بوسه بر قرآن می زند و علی در انتها کاریشما را در قبرستان شیعیان به خاک می سپارد در حالی که یادگاری ۱۰ سال پیش هر دو یعنی کتاب شعر حافظ و گردنبند یادگاری کاریشما هر دو روی قبر کاریشما قرار دارد… .

در سویی دیگر مادر علی مثل همه مادران قلبش با فرزندش است و وقتی علی هزاران کیلومتر آن سو دچار مشکل می شود مادرش در ایران احساس می کند فرزندش مشکل دارد و برایش نذر پانصد صلوات حضرت ام البنین می کند.

برادر کاریشما نیز وقتی همراه گروهش قصد کشتن علی را دارند با فلاش بکی زیبا می بینیم که علی با افتخار بوسه بر دستان مادر می زند و مادرش او را از زیر قرآن رد می کند و او را به قرآن و خالق قرآن سپرده و همان قرآن است که حافظ علی می شود. علی در سکانس پایانی نیز این بار بوسه بر دستان معشوق می زند.

این روزها که عشق ها مجازی شدند و پیدا کردن عشق پاک و حقیقی تبدیل به رویا شده و لااقل در کشورمان کم پیدا می شود عاشقی چون علی وقتی به خانه کاریشما می رود به پدر کاریشما می گوید: به خدای بزرگی که ما رو آفریده قسم می خورم من دختر شما را از جان خودم بیشتر دوست دارم و از پدر کاریشما می خواهد اجازه دهد با عشق کاریشما زندگی کند و با عشق کاریشما بمیرد و چنان با عمق وجودش از دوس داشتن و عشق سخن می گوید که ناخودآگاه کاریشما اشک شوق می ریزد و مادر کاریشما احساس غرور می کند.

«سلام بمبئی» عاشقانه ایست در دورانی که عشق ها مجازی شده ند و جوانان در دنیای مجازی دنبال عشق می گردند.

سلام بمبئی می گوید باز هم می شود عاشق شد و عشق موهبتی الهی است که خداوند نصیب همه نمی کند.